شماره ٤٤٤: اهل الديار اهل الديار هل جامع العشق القرار

اهل الديار اهل الديار هل جامع العشق القرار
با عشق کي گنجد قرار ناصح برو شرمي بدار
ناصح برو شرمي بدار با پند عاشق را چه کار
پايند بهر او بيار يا با جنونش واگذار
اي پندگوي هوشمند جان و دلم را شد پسند
از روي و مويش بند و بند پندي مگو پندي ميار
من واله جانانه ام از خويشتن بيگانه ام
عاقل نيم ديوانه ام ديوانه را کاري مدار
ديوانه را تدبير چيست جز بند و جز زنجير چيست
اين وعظ و اين تذکير چيست يکدم مرا با من گذار
دل از جهان بگسسته ام در زلف جانان بسته ام
از خويشتن هم رسته ام با غير يارم نيست کار
من ترک مستي چون کنم روسوي پستي چون کنم
در عشق سستي چون کنم عشقست عالم را مدار
از من مجو صبر و درنگ بگذار حرف عار و ننگ
ني صبر دارم ني درنگ نه ننگ ميدانم نه عار
عاشق ملامت جو بود راه سلامت کي رود
رسوائي او را ميسزد با وعظ و پند او را چکار
اي واعظ عاقل نما (فيض) از کجا پند از کجا
بگذر تو از تقصير ما جرم از مجانين در گذار